زندگی دوباره

انسان ها هر از چند گاهی ،
از جایی می افتند ؛
از لبه پرتگاه
از پا
از این ور بوم
...از دماغ فیل
از چاله به چاه
از عرش به فرش
از چشم

از چشم

از چشم

+نوشته شده در شنبه 30 مهر 1390برچسب:,ساعت11:11توسط فرزاد | |

+نوشته شده در جمعه 29 مهر 1390برچسب:,ساعت21:43توسط فرزاد | |

 

 

ازدواج چيست ؟


 

 

* ازدواج مثل شهر محاصره شده است: کساني که داخل شهرند سعي دارند ازآن خارج و آنها که خارج هستند کوشش دارند که داخل شوند!

 فرانکلين

 

* زندگي زناشويي مثل تاتر است: مردم صحنه زيبا و آراسته آن را مي بينند درحالي که زن و شوهر با پشت صحنه درهم ريخته و پرماجراي آن سر و کار دارند.

 فرانسيس بيکن

 

 

* تا قبل از ازدواج فقط مرگ مي تواند دو عاشق دلداده را ازهم جدا کند اما بعد از ازدواج تقريبا هرچيزي مي تواند سبب جدايي آنان شود!

 سامرست موام

 

* ازدواج با يک زن مثل خريدن کالايي است که مدت ها مشتاقانه از پشت ويترين تماشايش کرده ايد اما وقتي به خانه مي رسيد از خريدنش پشيمان مي شويد..

 جين کر

 

* ازدواج براي کساني که تصور مي کنند صبح روز بعد از آن ، آدم ديگري مي شوند موضوعي نااميدکننده است.

 ساموئل راجرز

 

* مجردان بيشتر از متاهلين درباره زنان اطلاع دارند چون اگر نداشتند آنها هم ازدواج مي کردند!

 اچ.ال.منکن

 

*مرد با ازدواج روي گذشته اش خط مي کشد ولي زن بايد روي آينده خود خط بکشد.

 سينکلر لوييس

 

* قبل از ازدواج، مرد قبل از خواب به حرف هايي مي انديشد که شما گفته ايد اما بعد از ازدواج ، مرد قبل از اين که شما حرف بزنيد به خواب مي رود!

هلن رولان

 

 

* زنان با اين آرزو با مردان ازدواج مي کنند که مردان تغيير کنند... که نمي کنند. مردان با اين آرزو با زنان ازدواج مي کنند که زنان تغيير نکنند... که مي کنند!

 

* خيلي بامزه است: هنگامي که زنان از ازدواج خود داري مي کنند اسمش را مي گذاريم عشق به استقلال اجتماعي اما وقتي مردان از ازدواج خودداري مي کنند به آن مي گوييم ترس از مسووليت اجتماعي!

 وارن فارل

 

* اگر مي خواهي براي يک روز معذب باشي مهمان دعوت کن. اگر مي خواهي يک سال عذاب بکشي پرنده نگه دار واگر مي خواهي مادام العمر در عذاب باشي ازدواج کن!

" ضرب المثل چيني

+نوشته شده در جمعه 29 مهر 1390برچسب:,ساعت20:54توسط فرزاد | |

 

فرق تو و اون میدونی چیه؟

تو دلت پاک و ساده است ولی فکر میکنی همه خرابن

اون دلش پاکه اما همه رو پاک میبینه

 

تو دوستش داری ولی نمیخوای بهش بگی نمیتونی زیاد به زبون بیاری

اون دوستت داره و هر لحظه میگه "دوستت دارم" و تو زندگی اون هستی

 

تو دلت میخواد هر روز امتحان بگیری ببینی اون دوستت داره....

ولی اون قبول کرده که دوستش داری و تا آخر عمر باورت داره

 

تو اونو قبول داری ولی به شرطش

اون تورو قبول داره بدون شرط و شروط

 

تو هنوز ازش خجالت میکشی و حرفات تو دلت مونده....

اون همیشه فقط با تو احساس راحتی و آرامش کرده

 

تو دلت نمیاد از خودت بهش ببخشی یا شایدم نمیتئنی بهش بگی

اون تمام خودش رو تقدیم تو کرده در اختیار تو هستش

 

تو از داشته هات برای اون دریغ میکنی و فکرمیکنی از تو جداست

اون داشته ها و نداشته هاشو برات قربانی میکنه

 

تو نمیتونی از چیزی که داری ببخشی و سخاوت داشته باشی

اون دلش میخواست داشته باشه و همشو میبخشید

 

اون دلش فقط تورو میخواد

توام دلت فقط اونو میخواد

 

قد تو با قد اون یکی و رنگ چشم هردوتون قهوه ایه

زندگی زیباست اگه یکم خودمون باشیم و فقط به زندگی و دوست خودمون فکر کنیم

+نوشته شده در چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت22:2توسط فرزاد | |

از خویش پند گرفتم

او به من آموخت که دوست بدارم آنچه مردم دوست نمیدارند و همنشین کسی شوم که او را از خود میرانند.

خویشتن به من نشان داد که عشق صفت عاشق نیست بلکه صفت معشوق است.

و پیش از آنکه خویشتن به من پند دهد عشق در من همچون ریسمان بود اما اکنون به هاله ای مبدل شد که اول آن آخرش و آخر آن اولش میباشد و به هر آفریده ای احاطه دارد و به تدریج وسعت می یابد تا هر چیزی که آفریده شود را در برگیرد.

از خویشتن پند گرفتم

او به من آموخت جمال پنهان را با صورت و رنگ و پوست ببینم و به چیزی چشم بدوزم که نزد مردم ناپسند و زشت است تا اینکه زیبایی آن را مشاهده کنم. پیش از آنکه خویشتن به من پند دهد زیبایی را به صورت شعله هایی در میان ستونهایی از دود میدیدم اما اکنون چیزی جز آتش فروزان نمیبینم...

آری ای برادر ! او به من آموخت .خویشتن تو نیز پند میدهد و به تو ما آموزد.

پس من و تو یکسان هستیم و تنها فرقمان این است که من از خود با لجاجت سخن میگویم و تو از درونت چیزی نمیگوئی و نگفتن تو فضیلت است.

 

+نوشته شده در سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:از خویش پند گرفتم , دوست,زیبایی,ساعت17:33توسط فرزاد | |

تا‌ سحر ای‌ شمع‌ بر با‌لین‌ من‌

امشب‌ از بهرخدا بیدار با‌ش‌


سا‌یه‌ غم‌ نا‌گها‌ن‌ بردل‌ نشست‌

رحم‌ کن‌ امشب‌ مرا غمخوار با‌ش‌


کا‌م‌ امیدم‌ بخون‌ آغشته‌ شد

تیرها‌ی‌ غم‌ چنا‌ن‌ بر دل‌ نشست‌


کا‌ندر این‌ دریا‌ی‌ مست‌ زندگی‌

کشتی‌ امید من‌ بر گل‌ نشست‌


آه‌! ای‌ یا‌ران‌ به فریا‌دم‌ رسید

ورنه‌ امشب‌ مرگ‌ بفریا‌دم‌ رسد


ترسم آن شیرین‌تر از جانم ز راه

ورنه‌ امشب‌ مرگ‌ بفریا‌دم‌ رسد


گریه و فریاد بس کن شمع من

بر دل ریشم، نمک دیگر مپاش


قصّه ی بی تابی دل پیش من

بیش ازین دیگر مگو خاموش باش


جز توام‌ ای‌ مونس‌ شب‌ها‌ی‌ تا‌ر

در جها‌ن‌ دیگر مرا یا‌ری‌ نما‌ند


زآن همه‌ یا‌ران‌ بجز دیدار مرگ‌

با‌ کسی‌، امید دیداری‌ نما‌ند


همدم‌ من‌ ، مونس‌ من‌، شمع‌ من‌

جز تواَم‌ دراین‌ جها‌ن‌ غمخوار کو؟


واندرین‌ صحرای‌ وحشت‌ زای مرگ‌

وای‌ بر من،‌ وای‌ بر من،‌ یا‌ر کو؟


اندر این‌ زندان‌، من‌ امشب‌، شمع‌ من‌

دست‌ خواهم‌ شستن‌ ازاین‌ زندگی‌


تا‌ که‌ فردا همچو شیران‌ بشکنند

ملــتـــــم‌ زنجیــرها‌ی‌ بنـــدگی‌

 

+نوشته شده در دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت18:11توسط فرزاد | |

 

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد؟

نمیخواهم بدانم کوزه‌گر از خاک اندامم

چه خواهد ساخت؟

ولی بسیار مشتاقم،

که از خاک گلویم سوتکی سازد.

گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی،

دَم گرم ِخوشش را بر گلویم سخت بفشارد،

و خواب ِخفتگان خفته را آشفته تر سازد.

بدینسان بشکند در من،

سکوت مرگبارم را...

+نوشته شده در دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت18:11توسط فرزاد | |

+نوشته شده در یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:,ساعت23:41توسط فرزاد | |

+نوشته شده در یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:,ساعت23:2توسط فرزاد | |

 

 خیلی تنهام ...

 از تنهایی خسته شدم ...

منتظر یه عشقم ...

یه عشق حقیقی ...

کاش یه عشق واقعی میومد و من و همراش می کرد ...

کاش همه ی عشقها واقعی بودن ...

مثل کویری که منتظر بارونه ...

کاش ...

+نوشته شده در یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:,ساعت22:51توسط فرزاد | |